من مجتبی دادوند،ساکن خانه ی شماره ی ۲۰ شهر کلن کشور آلمان هستم!
متولد هشتم آبان ماه سال هزاروسیصد و شصت و یک در شهر تاریخی و زیبای همدان.
اولین صحنه یی که ازخودم یادم میاد تصویر پسری که از بالای یک پله به جعبه ی ميوه ها نگاه میکنه!نمیدونم چرا این صحنه یادم مونده.
بعدش خاطرات کودکی ام در کودکستان ابن سینا در ذهنم تداعی میشه و مدرسه ی ابتدایی سعدی با یک حیات بسیار بزرگ و یک درخت توت سفید در وسط مدرسه!
سالهای خیلی خوب بودند برای من،از کلاسهایی که همیشه در اون مبصر بودم تا آشنایی باکانون پرورش فکری کودکان به واسطه ی اسباب بازی های سفارش پدرومادرم و تشویق های مرسوم سر صف اون دوران خاطرات شیرینی رو برای من ساختند.
دوران راهنمایی رو در مدرسه ی نمونه مردمی کشاورز گذروندم که سالهای عجیبی بود!سالهای خیلی خوبی نبودند نمیدونم چرا؟ شاید محیط اون مدرسه رو دوست نداشتم.
الان که دارم فکر می کنم و مینویسم میبینم که سخت ترین سالهای مدرسه سال های آخر هر مقطع تحصیلی بود برای من.چون اون سالها برادر بزرگترم از مدرسه ی ما میرفت و من که یکسال به لحاظ تحصیلی با ایشان فاصله داشتم خیلی دلتنگ وتنهامیشدم.
امادبیرستان،بهترین دوران تحصیلم بود.سال ۷۵ که در دبیرستان غیرانتفاعی دانشگاه بوعلی سینای همدان قبول شدم.دوران دبیرستانهای غیرانتفاعی وآغاز دوران نوجوانی!
حالا دیگه جامعه همسن و سالهای من رو به رسمیت میشناخت.یادم میاد که احساس خوب و هدفمندی داشتم.فکر میکردم که باید کاری کنم تا به خرداد ۷۶ رسیدیم،دوم خرداد ۱۳۷۶ وسیدمحمدخاتمی!
همیشه فکر میکنم که اونروزها واون دوران مهمترین قسمت وتاثیر گذارترین دوران زندگی اجتماعی من بود ،دوران سیدمحمد خاتمی و اصلاحات!
حرف جدید،دوران جدید،ادبیات جدید ومن که تشنه ی نو بودن وساختن بودم!من که تمام جان ودلم ایران بود.
همیشه ی دوران زندگی پدر ومادرم به مطالعه و خواندن کتاب و روزنامه ما روتشویق میکردند،ولی عادت خوندن رواز مادرم به ارث بردم.اون روزها که روزنامهها جان تازه یی گرفته بودند و فضای سیاسی و انتقادیکشور برای من که دنبال استقلال طلبی بودم خیلی هیجان انگیز بود.پدرم همیشه حمایت مالی میکرد و من هم همیشه خرج روزنامه و کتاب و مجله میکردم. هروز چندتایی روزنامه و مجله میخریدم و خونوادگی می خوندم.
یادم میاد که روزنامه ی ایران یک صفحه داشت به عنوان مهرماندگار که در اون صفحه هر روز، زندگی یک ایرانی موفق رومنتشر میکرد ومن هر روز این قسمت روجدا میکردم و به دیوار اتاق می چسبوندم.یادم میاد که روی هرکدوم اون قسمت از زندگی اون شخص رو که برام جالب بود رو می نوشتم وبه خودم میگفتم که باید این رو یاد بگیرم.شاید یک قسمت از کمال گرایی ام برای همین باشه چون آنچه همه خوبان رو داشتند میخواستم تنهایی داشته باشم واین هم نشدنی بود وفقط یک بار سنگین روبرروی دوشم میگذاشت.
در این دوران به هنر و ورزش روی آوردم .چهار سال تمام روزهای چهارشنبه کلاس سه تار رو نزد استاد محمد علایی میرفتم .در همين سالها هم کلاس خوشنویسی رو تا سطح خوب نزد استاد احمد آریامنش،استاد احمد تیموری و استاد شعبانی گذروندم.در کنار اینها کلاس شنا هم بصورت مدام میرفتم.
کلا دوران دبیرستانم دوران فوقالعاده یی بود. دوستان خوب،معلمان خوب ومدیران خوب و مدرسه ی خوب….. گاهی فکر میکنم خیلی خوش شانس بودم که زمان نوجوانی ام همراه با دوران اصلاحات و تحولات ایران بوده و مطمینا در زندگی و دیدگاه های ما نقش مهمی داشت.
با توجه به شرایط خونوادگی بعد ازپایان دبیرستان سریعا مشغول به کار شدم و کارم رو به عنوان مشاوره کانون قلم چی شروع کردم.بعد از دوسال نمایندگی موسسه ی آموزش عالی آزاد پارسه رو به مدت ۱۰ سال به عهده داشتم که سالهای بسیار چالش برانگیز و پر از تجربیات خوب و بد بود.بین سالهای ۱۳۸۰ تا ۱۳۹۰ ، ده سال پر مخاطره و کار رو داشتم وچندین کار مختلف رو راه اندازی کردم.
کار درحوزه ی آموزش دانشگاهی،صنایع غذایی، پوشاک، ساختمان سازی،لوازم خودرو ،موسسه ی زبان ،….
سالهای بسیار خوبی بود .
در همین سالها بود که از دانشگاه آزاد تهران جنوب لیسانس مهندسی برق روگرفتم و البته خیلی زود هم فهمیدم که من مهندس خوبی نخواهم شد.
این سالها با کتابهای سیاسی و جامعه شناسی و روانشناسی آشنا شده بودم والبته ادبیات.
تمایلم به رشتههای علوم انسانی بیشتر شده بود و به واسطه ی حضورم در پارسه پیوندم با تحصیل همیشه برقرار موند.دنبال ی تحول بودم. اگر سال ۱۳۸۴ و ۱۳۸۸ اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران طور دیگه پیش میرفت مطمئنم که داستان زندگی من هم طور دیگه یی رقم میخورد.دقیقا سال ۸۸ بود که فهمیدم باید مهاجرت کنم.
هرچند که همیشه وسوسه ی مهاجرت در ذهنم وجود داشت.شاید هم مهاجرت حاصل تکههای جداشده ی روزنامه ی ایران بود که این وسوسه رو در ذهنم کاشته بود اما
هرچی بود،اون سالها وضعیت کشور منو داشت آماده ی رفتن میکرد.خونواده م مهمترین دارایی و حامی من بودندوهستند در زندگیم.شایدم همیشه هر چهار نفر عضو خونواده منو بیشتر از سایرین حمایت کردند.نمیدونم شاید بچه ی لوس و ننر خونواده بودم اما وقتی نگاه میکنم بیشتر از برادر بزرگترم وخواهر کوچکترم درتمام مراحل زندگی دل به دلم داده شده.
هر وقت به گذشته ی زندگیمنگاه میکنم هیچ بدهی به خودم ندارم و چه خوب و چه بد هرکاری که دلم میخواسته انجام دادم و به قول خونواده هر آتشی که دلم میخواسته سوزوندم و این رو تنها مدیون تک تک اعضای خونواده ام هستم.
در دهه ی ۳۰ زندگی ام و دهه ی ۸۰ شمسی در زندگی من همه چیز بود.
تحصیل،کار، کار سیاسی ،اجتماعی و ….
اون سالها بعد از اصلاحات خیلی دوست داشتم که وارد کارهای سیاسی شم وبه همین خاطر به گروههای سیاسی نزدیک شدم وچندین سال با افراد سیاسی همراه شدم.بعد از مدتی دونستم که من هدفم از سیاسی ساختن مملکت بود و خیلی از سیاسیون هدفشون ساختن و حمایت از یک ایدئولوژی و یا جیب خودشون بوده.فهمیدم که من سیاست رو برای بهتر شدن حال مردم کشورم و عزت کشورم میخواستم اما فضا و بستر آماده نبود و من نمیتونستم کاری کنم.حالا دیگه تصوراتم تغییر کرده بود، شرایط اقتصادی داشت بدتر میشد وانگیزه ی مهاجرت در من رشد میکرد.تا که یکروز خودم رو پیدا کردم و دیدم که بلیت مالزی در دستم است و دارم آماده ی رفتن میشم . ۲۰ شهریور سال ۱۳۹۰ مصادف با ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۲ ساعت ۲۳:۳۰ دقیقه زمان سفر بود!
یکی از سخت ترین روزهای زندگی ام اونروز بود، ساعت ۵ عصر روز ۲۰ شهریور .اولین سفر و جدایی من از خونواده م.هنوزم که هنوزه چهره ی پدرم ، مادرم ، خواهرم ، برادرم جلوی چشمام زنده ست و واقعا ساعت ها و لحظات سنگینی بود.
تصویر ماندگار اونروز که ازشیشه ی عقب سمند ۱۸۲۸ یادم میاد،ایستادن برادرم تنها و دست به صورت وسط کوچه بود که هنوزم که هنوزه به قلبم چنگ میزنه.
این سفر تقریبا دوساله به مالزی یک اشتباه داشت برای من واون هم قبول یک همراهی بود.
سال ۱۳۹۲ بود که راه مالزی رو بی خیال شدم و بعد از اتفاقات بد زندگی ام باید دوباره شروع به کاری جدید میکردم.اون سال به سختی و با حمایت شبانه روزی خونواده تونستم آیلتس بگیرم و عزمم رو جزم کردم برای سفر به آلمان!
چقدر خوب که خونواده یی دارم که همراه و همدل و همدم تموم کارهام بودند و هستند.اون سال،زحمات و کارهام باخونواده موند و ۲۴ ام مارچ ۲۰۱۵ وارد شهر نورنبرگ کشور آلمان شدم .روز دوم فروردين ۱۳۹۳!
اومده بودم تا که MBA بخونم .هنوز نمی دونستم کار درستی است یا نه؟ دوران سخت مهاجرت در کشور سرد و بی روحی مثل آلمان سخت و سخت تر میشد.یادگیری زبان آلمانی، تحریم های اون سالهای ایران،تحولات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی کشور،سالهای سختی رو برای همه ایرانی ها رقم زد.در این سالها همچنان شروع به ساخت کسب و کارهای مختلف کرده بودم که متاسفانه در اواخر این دهه خیانت دوتا از شرکام در موسسه ی زبانم در همدان و شرکت تهران خیلی اوضاع رو به لحاظ روحی و اقتصادی بهم ریخت .
دوران بسیار سختی بود.باید دوباره بلند میشدم و با تجربه ی بیشتر راهی جدید رو میساختم.در این مدت که همزمان با دوران کرونا شد عملا دوسال نتونستم ایران برم و باید بصورت دورکاری کار میکردم.یکی از معجزات خدا بود که کمک کرد و در یک شرکت آلمانی _ کانادایی خیلی خوب و بزرگ دوسال کار کردم و همزمان شروع به کارهای تاسیس شرکت خودم به نام مآدیکو کردم .
روزهایی که بیشتر از ۱۵ ساعت گاهی کار میکردم تا اینکه کرونا تمام شد و تصمیم به جدایی از شرکت و تمرکز بروی پروژه ی مآدیکو کردم.هنوز هم در آلمان همچنان به دنبال ساختن و حل مشکلات و پایدار کردن شرکت هستیم.از اواخر سال ۱۴۰۱ شرکت آکادمی پزشکی دکتر مآدیکو رو هم با همراهی دوستان شروع به کار کردیم که مطمئنم اتفاقات خیلی خوبی رو با کمک خدا و دوستان خوبمون رقم خواهیم زد و …… زندگی همچنان ادامه داره …
مشاور و پشتیبان کانون فرهنگی آموزش قلم چی
مدیریت موسسه ی آموزش عالی آزاد پارسه
مدیر شرکت توسعه اسکان
عضو هیئت مدیره شرکت راز ارگ هفتم
عضو هیت مدیره شرکت دانش گستر
مدیر عامل شرکت مادیکو
مدیر عامل شرکت آکادمی پزشکی دکتر مآدیکو
موسس رسانه ی ژانویه
به واسطه ی اینکه بیشتر از یک دهه است که خارج از ایران زندگی میکنم تماس ها و پیامهای زیادی در ارتباط با مهاجرت ،خوبی ها و بدیهاش و حال دل مهاجران و سطح زندگیشون دارم. در کنار این خیلی وقت بود که دوست داشتم یک رسانه ی مستقل داشته باشم. این خواست قلبی درکنار حس نیاز به مشورت بین اطرافیان منو به سمت این بُرد که ژانویه رو به عنوان یک پادکست متفاوت راه اندازی کنم. در این پادکست به سراغ ايرانی هایی رفتیم که دارای تحصیلات و شغل مختلف هستند و جهان بینی متفاوت از هم دارند تا که مهاجرت رو از دیدگاه انسان های مختلف بررسی کنیم.امیدوارم که در آینده بتونیم ژانویه رو به عنوان یک رسانه گسترش بدیم.
بعد از حدودا ۱۲ سال دوری از بازارکار ایران ، دلتنگی برای
یکی از علائق همیشگی ام دیدن دنیا از قاب دوربین بوده. شاید اگر یکروز به عقب برگردم یا اینکه اگر فرصت مناسب داشته باشم به یادگیری حرفه یی این هنر رو بیارم .
مهاجرت ، خوبه یا بده؟
به واسطه ی ۱۰ سال (مطلب در سال ۱۴۰۲ نگارش شده) مهاجرت از کشور و داشتن دوستان مهاجر بسیار،زندگیهای بسیاری رو از نزدیک دیدم و گپ و گفتگوهای مختلف رو با همدیگه انجام دادیم.
معمولا دورهمی های مهاجران بیشتر با به درد و دل و قیاس با ایران میگذره و از بین صحبت ها و نظرات حقایق بسیاری رو میشه دریافت کرد.
معمولا افراد بسیاری هستند که در مورد مهاجرت سوال میکنند که این مورد در یکسال اخیر بسیار شدت یافته و همیشه یک جواب داره اینکه بستگی به شخصیت و شرایط افراد و دارای شاخص های بسیاری است.
مهاجرت دارای یک بعد نیست و تنها با یک معیار قابل سنجش نیست.بارها در جاهایی که مورد مشورت قرار گرفتم عنوان کردم که مهاجرت مانند یک لباس است که باید به تن افراد مختلف دوخته شود والا هرگز زیبایی تمام و کمال نخواهد داشت .
مهاجرت تصمیمی است که در لحظه اتفاق نمی افته و محصول یک فرآیند بلند مدت است . از طرفی مهاجرت تنها به یک دلیل اتفاق نمی افتد بلکه به دلایل مختلفی زمانی که صبر وامید شکسته می شود آغاز میشود .
مهاجرت به شخصیت مهاجر و شرایط مقصد بسیار بستگی دارد .
به نظرم جای روانشناسان مهاجرت در صنعت مشاوره خالیه و خیلی خوب بود که کسی میتونست اینکارو انجام بده.
قبل از مهاجرت شخص متقاضی مهاجرت باید نسبت به خودش شناخت کاملی پیدا کنه و نقاط ضعف و قوت خود رو کاملا بشناسه .
این موضوع در کنار شناخت کشور مقصد میتونه بسیار کمک کننده باشه . بعضی از کشورها برای افراد درونگرا مناسب است و بعضی از کشورها برای افراد بیرونگرا جاهای مناسبی هستند . برخی از کشورها برای افرادی که مایل به این هستند که کسب وکار خودشون رو داشته باشند جذابه و این فرصت رو به مهاجران میده و برخی از کشورها برای افرادی مناسبه که مایلند استخدام جایی باشند و دردسرهای راه اندازی کسب و کار رو نداشته باشند .
بنابراین بازهم اشاره میکنم که مهاجرت کاملا براساس شخص و توانایی هاش وبراساس سلیقه و سبک زندگی میتونه کاملا متفاوت باشه . نقطه ی شروع رو از شناخت خودتون آغاز کنید و با شناخت مردم و فرهنگ مقصد هم تصمیم نهایی رو بگیرید .
در اولین مهاجرتم به کشور مالزی رفتم . دراواخر مهاجرتم در دوره ی موسسه ی زبان انگلیسی ELS شرکت کردم که نزدیک سفارت ایران و رستوران ناب بود. یکروز قبل از امتحانم برای ناهار به رستوران ناب رفتم و روی یک میز ۶ نفر تنها نشستم. رستوران خلوت بود و تا آماده شدن غذا کتابها و جزوات رو روی گذاشتم و شروع به خوندن کردم.
چند دقیقه یی گذشت که یک مرد جوان ژاپنی ازم پرسید میتونه بشینه روبروی من . نگاهی بهش کردم و گفتم بشینید اما از تو دلم گفتم که چرا جای دیگه نمیشنید اینجا که جای خالی زیاده . بعد از اینکه نشست جلوم گفت میتونم ازتون سوالی بپرسم .
گفتم بله البته .
گفت من ژاپنی هستم و از سال ۲۰۰۸ در مالزی هستم و جامعهشناسی می خونم.
در این مدت دوستان زیادی از ایران داشتم و باهم ارتباط داریم .
یک سوال در مورد شما ایرانی ها دارم که برام جالبه .اونم اینکه شما ایرانی ها تو رستوران درس میخونید . در سالن ورزش زبان میخونید .وقتیکه در کلاس هستید فیلم میبینید و ….. چرا هیچوقت یک کار رو انجام نمیدید؟؟
چند ثانیه یی فکر کردم و کتابم رو جمع کردم.
گفتم نمیدونم شما چه برداشتی دارید؟
گفت من فکر میکنم که ایرانی ها دارای آرامش و امنیت روانی نیستند . همیشه فکر دلهره دارند و فکر آرام ندارند.
پرسیدم شما چکار میکنید؟
گفت که ما از بچگی یاد میگیریم که ذهنمون رو اتاق اتاق کنیم . اگر به اتاق ورزش میریم ، ورزش کنیم و لذت ببریم . به اتاق درس اگر میریم ، فقط درس بخونیم و لذت ببریم . در اتاق غذای ذهنمون فقط به لذت بردن از غذا خوردن فکر میکنیم . این موضوع باعث میشه که تمرکز کنیم ، بازدهی بالا و لذت از زندگی ببریم .
این صحبت هاییکه ایشان کرد درست بود .همشون به کارکرد و قدرت حاکمان برمیگشت . اینکه چقدر جامعه رو حاکمان آماده کردند که مردمان برای به دست آوردن نیازهای اساسی امنیت داشته باشند خیلی موضوع مهمی است و این ارتباط مهم با خواست ، لذت ، تمرکز انسان ها دارد. اینکه انرژی مردمان یک جامعه به ساختن کمک میکنه یا به اصطکاک هدر میره .
در سالهایی که در آلمان زندگی میکردم دانشجوی خوبی بودم .
در رشته ی MBA در دانشگاه دولتی نورنبرگ که دانشگاه شناخته شده یی بود درس میخوندم و از این بابت خوشحال بودم .
گاها ساعت ۹ صبح تا دیروقت می خوندم علی الخصوص زمان امتحانات .
در یکی از امتحانات که امتحان حقوق بینالملل بود تا حد ۲ نوشته بودم ( نمرات امتحانی در سیستم آموزشی آلمان بین ۱ (بالاترین نمره )تا ۵(کمترین نمره) است ) اما با خودم گفتم چرایک نشم ؟؟ و تقلب کردم .
یکی از همکلاسی هایی که اهل هلند بود رفت به استاد خبر داد و از من نوشته یی روگرفتند .
خب لحظه ی سختی بود و دوست نداشتم اینو، اما واقعیت اون لحظه بود . نگاهی به همکلاسی ها کردم و خجالت کشیدم .
وقتی اومدم خونه یکی از دوستانم زنگ زد و حالم رو پرسید و جمله یی رو بهم گفت که برام بسیار جذاب و جالب و ماندگار بود .
بهم گفت ببین مجتبی امروز وقتی که ازت تقلب گرفتند نگاهت کردم و چیزی از ذهنم گذشت و دوست داشتم باهات در میون بذارم .
گفت میدونی من اعتقاد دارم که آدمها نباید برای همدیگه کلاس بذارند اما اعتقاد دارم که باید اون کلاسی رو که دارند رو حداقل باید حفظ کنند . تو بین بچه ها و استاتید و دانشگاه دارای جایگاه خوبی هستی و نباید اینکار رو میکردی و بعدش خداحافظی کرد و قطع کرد !
این جمله * که باید کلاسی رو که داره حفظ کنه * بسیار بسیار برای من تاثیر گذار بود و تا امروز هم هرزمانی قصد دارم کاری انجام بدم ابتدا از درست بودنش مطمئن میشم تا که نکنه شرمنده ی خودم باشم و از اون سطح رفتاری که اعتماد دیگران رو جلب کردم کمتر رفتار کنم.
زمانی که دوره ی کارشناسی ارشدم رو در آلمان میگذروندم در امتحان حقوق بین الملل تقلب کردم ….. اون هم بخاطر اینکه به جای نمره ی ۲ بشم ۱ مثلا !
( سیستم نمره دهی آلمان بین یک تا پنج است).حرص و طمع نمره ی بهتر ….. یکی از همکلاسی های هلندی ( نامرد، آدم فروش ….. بوووووق)منو فروخت و استاد برگه ام رو گرفت و صفر گرفتم !
شب که شد یکی از دوستام بهم زنگ زد و جمله یی رو گفت که خیلی خیلی برام ارزشمند بود . گفت ببین مجتبی ،کلاس گذاشتن و کلاس خودت رو حفظ کردن دو رفتار کاملا جداست ….
همونقدر که اولی ناشایست است دومی خوبه ….نشونه عزت نفس و اصالت است !!!
. گفت من خیلی ناراحت شدم که امروز این اتفاق برای تو افتاد چونکه تو داری شان و جایگاه خوبی بین همه ی اساتید و دانشجویان و …. هستی و نباید این اتفاق می افتاد . جایگاه تو نباید خدشه دار شه و ……
درسته که اونروز ناراحت شدم …. درسته که فارغ التحصیل شدم با معدل خیلی خوب اما مهمترین اتفاق و درس اونروز تماس و صحبت دوستم بود …..
از اون روز به بعد همیشه این جمله در ذهنم مثل نبض میزنه ….
این مدت که تبلیغات سالار عقیلی رو می بینم خیلی ناراحت شدم و این خاطره برام تداعی شد …… امیدوارم که هنر و هنرمند هرگز درگیر اقتصاد نشه هرگز ….
دغدغه های اجتماعی
مهاجرت ، موریانه ی هزار سر!
از اوایل سال ۱۳۸۴ بعد از تمام اتفاقات ناخوشایند ،نشاط سیاسی روز به روز از بین رفت و آب پاکی روی دست خیلی ها ریخته شد.از این روز به بعد بود که مهاجرت روز به روز در کشور پر رنگ و پررنگ تر شد و بذر این اتفاق ناخوشایند در ذهن هرکسی کاشته شد . همه ی دلسوزان و دغدغه مندان یک جامعه میدونند که اصلی ترین سرمایه ی یک جامعه،مردمان آن جامعه هستند و به هرشکلی که ناامیدی فراگیر شه و مهاجرت قطعی گسترده شه کشور دچار فروپاشی خواهد شد.
بدون شک زمانی که بین منافع جامعه و حکومت ها فاصله می افته و اعتماد فی مابین این دو گروه از بین میره،یکی از اعتراض های خاموش که رشد میکنه مهاجرت خواهد بود.
مهاجرت درحد گسترده و در سطوحی که در ایران درحال جریان است دقیقا مثل موريانه یی است که دیر یا زود باعث شکسته شدن درخت حکومت خواهد شد. زمانی که یک جامعه دشمن بیرونی داره اما در داخل کشور دارای وحدت ملی است بسیار ثبات بیشتر داره تا نسبت به کشوری که دچار گسست و شکست از درون شده بخاطر همین هم است که برخی از حکومت ها سعی میکنند دشمنی را در خارج از مرزها برای مردم خود بسازند تا که مشکلات و کمبودهای خود را بپوشانند . در حالت قهر و نا امیدی مردم،جامعه چون یک بیمار که تمامی اعضای داخلی اش دچار بیماری شده روز به روز رنجورتر شده تاکه کاملا متلاشی شود . بارها در جاهای مختلف این رو مطرح کردم که با هر مهاجرت یک خانواده دچار مشکلات و تبعات بسیاری میشود و خلاء های ایجاد شده در حوزه های مختلف نظیر خانوادگی، فرهنگی ، اقتصادی، علمی ، دانش ، ژنتیک نسل ها و ….. بر روی جامعه تأثیر خواهد گذاشت.
مدیران و حاکمان یک کشور باید بدونند که درصورت عدم تحقق خواسته های مردم جامعه، عدم ایجاد دوستی و رفاقت و قدم برداشتن در واقع به یک جنگ داخلی روی آورده و هیچ کسی از تبعات این موضوع در امان نخواهد بود.
در حال حاضر که این مقاله نوشته میشود (مردادماه ۱۴۰۲ ) بیشتر از ۱۰ میلیون نفر ( که این عدد از جمعیت بسیاری از کشورها بیشتر است )ایرانی تحصیلکرده و دارای ثروت در خارج از ایران مشغول تحصیل ، کار و تجارت هستند .به این میزان کشور در زمینه های مختلفی نظیر دانش ، ثروت ، امید ، اعتماد ، کیفیت ژن نسل های بعد افت کرده و حداقل تا جایگزینی همین نسل با همین کیفیت و تجربه سه نسل جامعه به عقب افتاده است . این برآورد درحالی است که پارامترهای مختلف در جامعه ثابت بماند و مشکلاتی بیشتر ایجاد نشود.
سالهای پیش که اصلاحات در کشور جان تازه یی به متخصصان کشور داده بود ، به نوعی آشتی ملی در کشور ایجاد شده بود و بسیاری از مهاجران با دیدن بارقههای امید قصد درحال بازگشت به ایران بودند و در برهه یی از زمان این موضوع رشد داشت اما متاسفانه با جايگزينی روش ها و سیاست های اشتباه دوباره این روند معکوس شد و حالا مهاجران با هر سطح از دانش و تجربه سعی میکنند سطحی کم از رضایت در کشور مقصد را برای خود ایجاد کنند تا که فقط به کشور برنگردند و این بسیار روایت غمگینی است.
سالهای پیش در پایان هر صحبت و کلامی ابراز امیدواری میکردم تا که حاکمیت روندهای حکیمانه ، عاقلانه و مناسبی را در حل مشکلات جامعه به کار ببرد تا که مردم جامعه به آرامش نسبی و دارای حقوق عادی و بدیهی یک زندگی معمولی باشند اما این روزها و گذر زمان این رو در من نهادینه میکند که با وجود مشاوران و گروههای تحقیق و پالیش هزاران برابر شخصی چون من به این موضوعات واقف هستند . بنابراين با توجه به عدم اصلاح رویه ها از سوی حاکمان ،باید هدف و جریانی دقیق و عامدانه برای سرعت بخشیدن به این موضوع در جامعه باشد و خوابی دیگر برای این سرزمین و مردمانش دیده شده است .
الان و در پایان این نوشته تنها آرزوی ایجاد فضایی دارم که مهاجرت از ایران کم شود و ایرانی های مهاجرت با اطمینان از امنیت اقتصادی ، روانی و سیاسی به زادگاه شون برای داشتن یک زندگی معمولی برگردند
آموزش ، تربیت ، پرورش
تموم روزهایی که کار کردم ،سفر کردم و تجربه کردم ، اهمیت آموزش در توسعه کشورها برام پررنگ تر و بیشتر شد .
قطعا هیچ جامعه و کشوری بدون آموزش همه جانبه در تمام حوزه ها نمی تواند دارای رشد متوازن باشد.
آموزش باید تمامی جوانب و نیازهای یک انسان را در بربگیرد و سعی نماید که شهروند عادی را از سنین کودکی به یک شهروند مسیول در جامعه تبدیل و تربیت نماید .
سه نکته ی بسیار مهم در آموزش یک جامعه وجود داره که باید تصمیم گیران نسبت به آن حساسیت کامل داشته باشند.؛
مورد اول :
” استقلال در برنامه ریزی آموزشی “
برای این کار تصمیم گیران جامعه باید تا حد امکان از هرگونه تعصب به ایدئولوژی، مذهب ، گروه سیاسی و منافع شخصی به دور باشد.چرا که هریک از این وابستگی ها میتواند مسیر طراحی آموزش درست را آلوده و منحرف نماید.
مورد دوم :
” سن و تداوم آموزش “
سن شروع آموزش درست از موارد بسیار مهمی است که باید در مورد آن دقت بسیارشود . مهمترین سن آموزش که تمامی جوامع باید برای آن برنامه داشته باشند ، دوره ی کودکی است .شکل گرفتن فکر ،عادت و رفتار یک شخص از کودکی آغاز میگردد . در این دوران کودکان بالاترين سطح یادگیری را دارند و عملا ذهن آنها این آمادگی را دارد تا که هر آنچه را که می بیند فرا میگیرد.
در کنار این مورد باید توجه کرد که دنیا با سرعت در حال گذر است و سرعت تغییرات در حوزه ی تکنولوژیهای جدید بسیار زیاد است. بنابراین در هر سنی بروزرسانی آموزش و یادگیری بسیار مهم است . در هر حوزه ی شغلی و مهارتی همچون کشورهای پیشرفته بهترین کار این است که در درون محیط کار و همراستا با وظایف و تخصص شخص نسبت به یادگیری اقدام نماید .
مورد سوم:
“بسترسازی و آزادی در انتخاب”
انسان ها باهم متفاوت هستند و هرکسی دارای توانمدیها، ضعف ها و علایق متفاوتی است .
بسیار مهم است که شخصی که قصد یادگیری و آموزش دارد آزادانه مطالب و موارد مورد نیاز و علاقه را انتخاب کند .
وظیفه ی حاکمان جامعه در این زمینه این است که نسبت به ایجاد و گسترش زمینه های آموزشی در تمامی مواردی که یک شخص با سنین ، سلایق و گرایش ها، مذاهب مختلف نیاز داره ، اقدامات لازم را انجام داده و برای افراد جامعه زمینه ی انتخاب و شرکت آزاد را مهیا نمایند.