آن کَس که در ازدحام آدمها ، ساکت و خیره به دورها می ماند،
پرسشگرِ منتظرِ نجیبی است که
آشنای همدم و صبورِ خویش را در فاصله ی نزدیک نمی بیند!
پُر حرف اما بی کلام،درفاصله ی دور
او دست ِآشنای خویش را میگیرد و شهر به شهر دنیا را سفر میکند،
او در چشمان ِ آشنای خویش آرام می خرامد و بلند میخندد،
او همصدا با آشنای خویش گاهی شاملو و گاهی فروغ میخواند ،
او حتی خوشبو ترین عطرها را هم همیشه برای دو نفر می زند،
او از همان فاصله ی دور و
در همان ازدحام سکوت ِ کلام
با آشنای خویش خوشبخت زندگی میکند.
مجتبی_دادوند
شهریور ۱۴۰۲