نامه ی شماره ی هشت به جانان ِ -دلِ -من

جانان ِ دلِ من ،
آنروز که با من به عهد نشستی ،
قول بده ، قول بده که
دوست داشتنت را هرگز از من دریغ نکنی ،
حتی در اوج روزهای گذار !
دوست داشتنت ، آخرين نبض ِ ایمان است
بر چشمان ِ خسته از راهِ من ،
همچون چراغهای روشن ِ کوچک ِ دور
که مهربانترین ِ بوسه های اميدست
بر دلِ مسافران‌ گم شده ی شب های هراسان ،
که سوسوکنان در جان ِ من زمزمه می کند
که هنوز هم می‌توان رسيد
که هنوز هم می توان ماند
مهم این ست که تنها
باوری در گوشه ی قلبت همیشه روشن داشته باشی!

مجتبی دادوند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *