شهرِ من هزاران گورستان دارد ،
یگانه گورستانی نقش بسته در کُنجی دور افتاده از شهر با هزاران مَزار
که آرامیده اند رَفتگانی بانشان اما بی نَفَس،
با بَدرقه ی کاروان های طولانیِ فریاهای دریغ دریغِ هرروزه ی خاکیان مانده بر خاک
و
دیگر هزاران گورستان تک مزارِ پنهان به دور از نظر ،
اما سرشار از نشان و پنجه های خَراش ،
در سینه ی تمام رهاشدگان این شهر!
یگانه مَزاری پر از نَبض، مملو از بُغض ،سکوت و آه !
مَزاری پنهان از دفینه یی نا آرام که هرگز نمی میرد ، نمی آید و نمی آرامد !
شهر من هزاران گورستان دارد!
یگانه گورستانی با وعده های معلومِ دیدارِ تقویم,
شاید عید به عید,شاید هفته به هفته
برسنگ مزاری در خاکِ سرد
که سرانجام آن
عادت است و گذر و رهایی ،
و دیگر هزاران گورستانی ست بی وعده
بی زمان ،شاید ثانیه به ثانیه،
در قلب هایی پر از تپش های به ظاهر گرم،
پُر از حسرت دیدار جان ،
غم چشم در پس هر نَفَس
بر مزار خاطره هایی همیشه سوزان
که سرانجام آن
سرگردانی ست ،حسرت و تنهایی!
شهر من هزاران گورستان دارد،
یگانه گورستانی که خو کرده نامش به تنهایی ،
گذران زمان، فراموشی
و هزاران گورستانی که بسیار مردمانی دارد
پیر و خم شده در دل و یاد
بربالین خاطره های صاحبان تک مزار !!!
مجتبی_دادوند
مهرماه ۱۴۰۰