نامه ی شماره بیست و شش به جانان دل من !

جانان دل من ،

من و تو صاحبان رازهای خروشان و مشترکِ جانکاه دفن شده در قلب های يکديگریم،
همان رازهایی که توان گریز را از ما ربوده است و
همچون صدایی پیوسته در گوش دل ما تا روزگار زنده است،
خواهد ماند ، خواهدخواند و هرگز خاموش نخواهد شد،

من و تو وارثان یگانه ی شعر و آواز پنهان شده در سینه هایی هستیم که میدانیم چشمان نوازنده‌های آن برجان ما هرگز گُم نخواهد شد و
با هر نشانی،
آهی زلال را بر دیدگان ما سُرمه‌های دلتنگی خواهند کشید.

جانان دل من ،

دور افتاده ایم اما
جانم حریصانه در عمق باور و خواستن خویش به تماشای تو می نشیند و این تصویر روشن ترین تمنا و تلاشی است
که از جانِ مشتاق خود سراغ دارم ،
همچون جانِ ذبح شده یی که بر خاک افتاده اما
هنوز هم آمیخته به امیدِ زندگی،دست و پاها میزند تا که شاید
دستی نجات بخش آرزوهایش باشد و شاید که
از نو شروع کند بافتن گیسوان درهم پیچیده ی زندگی را.

جانان دل من ،

انتخاب این طعم ناهمدمِ آوازهای ناکوک ابدی
کار ساده‌ای نیست اما ،ما گزیده‌ایم!
تمامِ رفتگان این راه ناصواب
دور و نزدیک ،
دیر و زود ،
جایی از پای افتاده اند و توان کوچ از آن را نداشته اند و
تنها در باتلاق این راه مدفون شده اند و عاقبت،
اندیشه عبور را گم کرده اند .

به یاد بسپار که عبور از یاد ،
واژه ی مضحک و سخیفی ست برای باورهایی که چون درخت همواره ایستاده اند و
تماما یک سرزمین را مادر ابدی خود دانسته و
هر خاک دگر را مَقتل پر از اضطراب و حادثه ی جان خود می دانند.
آری تکیه بر سراب نبايد داشت و باید باور کرد که
عبوری در کار نیست .
این خراشیدن جان تنها یک پیمایش در حَفر زمان است،
تنها حفرِ بیشتر ناکامی پندارهایست که
ما را درخود به حبس ابدی می کشاند .

جانان دل من …..
جانان دل من …..
جانان دل من میشنوی ؟
می بینی ؟ میخوانی ….

مجتبی_دادوند
دوازدهم/ اسفندماه/ هزاروچهارصدودو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *