وطن ِ من ،
مگر بهار فصلِ نو شدنِ ريشه ها،رویشِ برگهای سبز و
اردیبهشت،
ماهِ سَرکشیدنِ شکوفه ها تا مرزِ آسمانها نیست،
پس چرا در آسمانِ تو خاکها پاشیده اند و
بر سَرِهرجوانه ات سنگفرشی میگذارند سنگین و سرد؟!
چگونه تاب می آوری که
هر باغ ِ پُرچلچله ات را دشتِ بی طراوتِ پُرخطر می نامند و
درختانِ پُر جانت را یکی یکی تبر می زنند!؟!
تو را چه شده است ،
کدامین اهریمن، نفرینِ سیاه خوانده است بربالین ات،
که آیین ِ بهارانت دگر در باورِ هیچکس نیست!