چشمانش

چشمانش صدا داشت،
چشمانش دریا داشت،
چشمانش نفس می کشید ،
چشمانش با من قدم میزد،
چشمانش اقاقی های سفید داشت،
اما
چشمانش دور بود ، دور در زمان، دور از لمسِ دست
زمان دیدارِ چشمانش وزن داشت بر جان من ،سنگینِ سنگين،
چون سنگینی برف نشسته بر تَرکه یی نحیف در دورترین شاخه ی درخت که دیر یا زود می شکند ،
چشمانش دیر بود،دیر در مکانِ دیدار ،
تاخیر تاخیر باز هم تاخیر …..
چشمانش طعم داشت، طعم تلخ دیرِ نا بهنگام.
دیر بود …. دیر …. خیلی!

مجتبی_دادوند
بهمن ۱۴۰۲

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *