نامه ی شماره نه به جانان ِ -دلِ -من
جانان ِ دلِ من ، خوب گوش کن ! اینجاصدای شکستنِ یک راز پیاپی می آید! چَشم می شکند و اشک میشود لب می شکند و آه میشود دل می شکند و سوز میشود ياد میشکند و رَنج میشود ! آری خلاصه بگویمت، اینجا داستانِ ریزش ِیک بشردر جریان است هر روز و هر شب […]
خاطره
نمی دانم که چرا اینجا کسی نمی دانست که سنِ واقعی ما به میزان انباشتِ خاطره هاست ! مجتبی_دادوند
سهم من
هربار که خبر ِمرگِ کسی می آید از خودم می پرسم پس از مرگ ها، تکلیف آن قسمت از روحِ ما که در جانِ هم جای مانده است چه خواهد شد؟ آن تکه از روحِ تو سهمِ من است ای کاش که حتی با مرگ هم از من جدایش نکنند! مجتبی_دادوند ۱۴ اردیبهشت ماه ۱۴۰۲
حرف های کم گفته
بینِ تمامِ حرف های گفته وحرف های ناگفته ام, هزاران حرف ِکم گفته هم دارم که آنها من را پریشان و پریشان تر میکنند! مجتبی_دادوند
وطن
وطن ِ من ، مگر بهار فصلِ نو شدنِ ريشه ها،رویشِ برگهای سبز و اردیبهشت، ماهِ سَرکشیدنِ شکوفه ها تا مرزِ آسمانها نیست، پس چرا در آسمانِ تو خاکها پاشیده اند و بر سَرِهرجوانه ات سنگفرشی میگذارند سنگین و سرد؟! چگونه تاب می آوری که هر باغ ِ پُرچلچله ات را دشتِ بی طراوتِ پُرخطر […]
نامه ی شماره ده به جانانِ -دلِ -من
جانانِ دلِ من مرا ببخش چاره یی نمانده بود ، روزگار مرا درحقيقتی غوطهور کرده بود که هیچ ساحلی برای نجات نبود ، آنچنان حقیقتِ خیس تازیانه بر من میزد که گویی تمامِ زمستان یکجا در استخوان هایم زوره میکشند و با هر آه گفتنی مرا وامیداشتند تا که فروریختنِ ذره یی از جانم را […]
نامه ی شماره یازده به جانانِ -دلِ -من
جانانِ دلِ من! بیا و گاهی بامن به سخن بنشین حتی از دورترین دورِ جهان، بیا تادرنهایت هیاهوی زمان درگفتوگویِ سینه های دور ، رویاهایی مشترک بسازیم ! بگو که کجای این دنيا خانه یی گزیده ایی و چند آسمان از من به فاصله نشسته یی؟ بگو که آنجا رنگِ هوایش نشانه ای از من […]
قاصدک های در حبس
نشسته ام تمام ِ صبح ها را به انتظار اما خبری از تو نیست ! گویی که تمام قاصدک های این شهر را به حبس بُرده باشند ! مجتبی_دادوند 14/اردیبهشت
عریانی باغ رویا
تو نبودی و ندانستی، من هم هرگز به تو نگفتم که قد کشیدنِ گلهای این خانه در نبودنت روبروی چشمان من چقدر سخت ودردناک بود! هر روز که گلی شکوفه می کرد من دلتنگ تر میشدم و به یاد می آوردم که تو در جایی دورتر از من نشسته یی ! جایی که در پنجره […]
دیدار خورشید
برای دیدار خورشید ، هرگز شب ها را نفرین نخواهم گفت ! تاریکی را هم باید نفس کشید. هرجا که هستی آسمان را ببین ، هرشب مَحرم هزاران راز است و وسیع این تاریکی است که سوسو زدن ستاره های عاشق را میزبانی میکند! مجتبی_دادوند ۱۴ اردیبهشت ماه