اشرف مخلوقات
کوه ها برای به هم رسیدن راه ها را پیدا کردند! قطره ها برای باهم بودن، دریا را! درخت ها پا به پای هم ایستادند و جنگل سبز شدند! این فقط ما آدمها بوديم که راهها را جدا کردیم ، نرسیدن ها و نماندن ها را انتخاب و تنهایی را غنیمت شمردیم ! چه کسی […]
خدا
باورش سخت است که خدای پرنده ی آزاد در آسمان و خدای پرنده ی اسیر در قفس ، یکی باشند !! مجتبی_دادوند زمستان ۹۶
روزگار
از کج فهمی روزگار ماست که همگام ترینِ صداها در نابهنگام ترینِ زمان ها در خانه ی ما رامی کوبند! زمانیکه نه رَمَقی برای همگامی ما باقی مانده است نه امید و آبرویی برای دلِ پر حادثه ی ما ! افسوس از این روزگار ، حیف بر این زندگی ! مجتبی_دادوند آذر ماه ۱۴۰۰
نامه ی شماره ی سه به جانان -دل ِ-من
جانان ِدل ِ من ! با من بگو در هیچکدام از شب هایی که من در فراق ِ تو شمعی روشن کردم و با تو در کُنج تنهایی به سخن نشستم ، تو در خواب و رویاهایت چهره یی را روشن تر ندیدی؟! هیچ صدای آشنایی در خواب برای تو شعری را آهسته و آرام […]
رویای جامانده
كاش بازگردانند ما را به آن لحظهی ناب که بی تابانه رویاهایمان را می چیدیم شاید که گوشه یی از رویاهای ما در دست کسی جای مانده باشد اگرکه نه این همه پراکندگی و آشفتگی دلهای ما از کجاست؟ مجتبی_دادوند مرداد ۱۴۰۰
در جواب حمید مصدق و فروغ فرخزاد
*در جواب زنده یاد حمید مصدق * تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، […]
خیال آرام
چشم هایم را می بندم ، صدای قدمهای تو میآید ، چشم هایم را میگشایم ، سکوت است و سکوت است و حیرانی، خیالم آرام میگیرد ، آنجایی که می باید تو یگانه نشسته یی …. مجتبی دادوند مهر ماه ۱۴۰۰
نامه ی شماره چهار به جانان ِ -دلِ -من
جانان ِ دلِ من زمان میگذرد و در هر ثانیه اش ، پاره یی از جانِ مرا به یغما می برند و من اندک اندک به دور از نفسهایت میمیرم! روزگار بیرحمانه بر ثانیه های تیز ِ زمان می تازد بی آنکه به حالِ دلِ ما هم نگاهی از سر ِمهربیفکند! انگار نه انگار که […]
نام
گفت صدایم کن ،نامم را تو بخوان ! خواندمش : هزار بار زندگی هزار بار زندگی هزار بار زندگی….. مجتبی_دادوند
کلماتِ خسته و صبور
کلماتِ خسته و صبورم که در لابلای روزهای نااهل شدن اقلیمِ نگاهت خطِ عطر ِ تنِ تو را گم کرده اند هریک بغض ِ خفته و شکننده ی شده اند بر چشمان همیشه نجوا کن ِمن که نگاهِ خسته دلی ناشکیب راهویدا می کنند! درجهان من هر ستاره ی شب، آینه یی ست پر از […]