مُبینای خیالم
‘” گذری بر کوچه ی خران زده فریدون مشیری “‘ بی تو باز شبی از آن کوچه ی معروف ،تنها گذشتم، کوچه ،خیس ِ باران ِ خزان بود ،من حیران و دیوانه گشتم یادم آمد که تو شیدای باران و تگرگی، به طرفه العینی من پژمرده گشتم، مست و دلتنگ تو در کُنجی از آن […]
ماهی ، آهو، پرنده ، آدم
آنها جدا میکردند ماهی را از دریا، آهو را از دشت، پرنده را از آسمان ، آدم را از آدم ! آه که آدم را از آدم…. این فقط کار شیطان می تواند باشد نه آدمی که آدمیت را حداقل یکبار زیسته باشد! مجتبی_دادوند مهرماه/۱۴۰۲
چشمان سرد
تلخ ترین صحنه ی زندگی را در سردی چشمان زنی دیدم که پس از دوست داشتن های طولانی تصمیم گرفته بود که منطقی باشد! مرگ ، مگرچند بار قرار است که به سراغ کسی بیاید؟ همین یکبار کافی نیست؟ مجتبی_دادوند مرداد / ۱۴۰۲