بازگشت

دستانم سنگین ،غمگین و سوگوارند ، چشمانم زِبر ،خشن ، لبریز از جیغ های طولانی ، حرفهایم همه صدای پیوسته ی کشیده‌شدن سوهان بر آهنِ زنگ زده ، پاهایم حافظه اش را گم کرده و هیچ نمی شنوند! چگونه ممکن است که بی دفاع ، ناگهان قلبت را کُشته باشند و تو بازهم راهی برای […]