نامه ی شماره شانزده به جانانِ دل ِ من

جانانِ دلِ من شب که میرسد این شهر آرام میگیرد، گرد و غبارهای جهان همرنگ تاریکی شب میشوند ، ستارها برای دیدارِ ما یکی یکی می آیند و دل جرعه جرعه بی نقاب ، زلال و گوارا میشود. حال آنچه که گران و کُهن ، حقیقی و رها در ما رسوب کرده است شروع به […]