تکرار،سوال،ابهام

اندوه ِ سنگین زندگی را همان دستانی بر شانه‌ هایت میگذارند که روزی شانه هایش را پر شور و عشق در آغوش کشیده یی . شروع و پایان ِ زندگی در فاصله ی همین دو لحظه خلاصه میشود ، جز این بقیه اش تکرار است ، سوال است و ابهام ! مجتبی_دادوند ۲۸ آبان ماه […]

نامه ی شماره نوزدهم ( صندلی خالی مانده از تو) به جانان ِدل ِمن

جانان دل ِ من چه مَستانه نوایی ست آوار یادِ تو که هر دَم حتی در ازدحام ناهمدم ِ آوازهای ناکوک ِ روزگار میکشاند مرا خاموش به عبادت ِ دیدارِ دورِ تو! می کشاند مرا بر سر نیایش صندلیهای آشنا اما همیشه خالی مانده از تو که هریک میسازد برایم دلهره یی از جنس ِ […]

صدای قدمهای تو

چشم هایم را می بندم ، صدای قدمهای تو از همه جا میآید ، چشم هایم را میگشایم ، سکوت است و سکوت است و حیرانی، خیالم آرام میگیرد ، آنجایی که می باید تو تنها و یگانه نشسته یی …. مجتبی دادوند مهر ماه ۱۴۰۰

“برای تو…”

تو را تا همیشه دوست خواهم داشت برای طراوت گلها تا که شاداب بمانند تا که تو بیایی ، تو را تا همیشه دوست خواهم داشت برای درخشش هر روزه ی پنجره ها تا که آمدنت را پاک و بی دغدغه ببینم، تو را تا همیشه دوست خواهم داشت برای زنده ماندن شعر تا که […]

فراموشی

از من میخواهی که تو را ، آسان فراموشت کنم، چشم بندم بر یادمان ها , تَرک آغوشت کنم؟ از من میخواهی که این دل ، بذل ِ دیگری کنم تو را از یاد بیرون کنم و دل سَرای دیگری کنم؟ از من میخواهی که دگر سراغ تو نجویم هرگز خود را مفتون یا که […]

نامه‌ ی شماره هجدهم به جانان ِدل ِمن

جانانِ دلِ من دروغ است که میگویند با آمدن یک گل بهار نمیشود ، یا یک دست به تنهایی صدایی ندارد ، یا اینکه با باریدن یک قطره صاحب دریا نتوان شد، وای که اگر آن” یک ” تو باشی و بیایی ، هزاران بهار می آید ، هزاران آواز ، هزاران دریا ! کافیست […]