آتشی برافروختند،
خانه یی سوخت ، من وتو باهم گُداختیم،
نسل های نسل، بعداز ما خواهند سوخت !
دریغا از آن امیدها ، شور ها ، عشق ها،
دریغا از درک ِ دردِ احتراق آن همه آسمان،
وسطِ آن نورها!
دریغا ! این تنها ما هستیم که میدانیم
من از سوختن چند ستاره ی روشن
در بین دیوارهای آن خانه سخن میگویم !
دریغا ! این تنها ما هستیم که میدانیم
که چند پروانه در پیله ها ،در خوابِ سادگی سوختند!
دریغا ، دریغا خانه یی سوخت ،
تو سوختی ،من سوختم!
مجتبی_دادوند