امشب سری زدم به خانه ی دیروزِ ما
خاک، تمام پنجره های خانه را فرا گرفته بود
تنهایی وحُزن بر جان و دل ِ خانه نشسته بود
هر اتاقش چراغانی بود این خانه هنوز ,
اما هیچ کجا ،نشانی از نور و فروغ نبود
خانه پر ازگل بود هنوز اما،
در ریشه ی هیچ گل، بهار نبود
دیوار به دیوار خانه پر از یاد ِ ما بود هنوز ,
اما در آستانِ تمام ِ قاب ها،
یکی بود ، اما آن یکی دیگر رفته بود!
امشب سری زدم به خانه ی دیروز ِ ما
شعری خواندم برایت ، آوازی نو
صدایت زدم رَسا ،سلامت دادم بلند
خندیدم با تو از ته دل ،نازت کشیدم هرکجا
نالیدم از نبودنت ، مویه کردم بر تنهایی ام ،
اما نه گوشی همدرد ،نه نگاهی گیرا ،
نه صدایی آرام ، نه نوایی بر جان،
نه سلامی پُر شوق ،نه خنده یی از سرِ ذوق ،
نه نازی از تو ، نه نیازی بر من
نه درمانی بر غم ، نه وفایی از درد
امشب سری زدم به خانه ی دیروز ِ ما
غم بود همه اش یکجا ،
بیهوده بر طبل احساس میزدم من
باید باورم میشد آنجا
یکی بود ,اما آن یکی دیگر رفته بود !!
مجتبی_دادوند
تیرماه ۱۴۰۲