کلماتِ خسته و صبور

کلماتِ خسته و صبورم
که در لابلای روزهای نااهل شدن اقلیمِ نگاهت
خطِ عطر ِ تنِ تو را گم کرده‌ اند
هریک بغض ِ خفته و شکننده ی شده اند
بر چشمان همیشه نجوا کن ِمن
که نگاهِ خسته دلی ناشکیب راهویدا می کنند!
درجهان من
هر ستاره ی شب، آینه یی ست
پر از انعکاس ِحرف های همیشه تازه ی ما و
هر روشنایی روز
خالق ِسایه یی است از تو در جان ِ من
که چون شرابِ هفت ساله هر روز
ناب تر و ناب تر میشود!
اینجا
آغاز تمام باران ها
صدای غُرش حسرت های روزگارِان نابهنگام است و
پایان تمام ترانه ها
سرودِ هماهنگ ِکلمات ِخیس که مراقطره به قطره به تو زنجیر میکنند !
حالا دگرنمی دانم در این جهان به کجا و
به کِه تکیه کنم؟
حالا دگر نمیدانم در اين جولانگاه پر فریب
به باور کدامین رویا برای رسیدن به
چشمه یی خروشان همسفر شوم
و یا اینکه
از کدامین گلِ نرگس چند دقیقه سهمِ همنشینی ساده یی را تمنا کنم ؟
راه پناهم کجاست ؟
آرام ِ جانم کجاست ؟
محرم ِ صبور رازهایم کجا آستان تحملش شکست و
همخوان ِ چشم براه شعرهایم
کجا به سراب اندیشید که بعد از آن دگر
برای همیشه سکوت را بلند بلند زمزمه کرد؟
من دگر نمی دانم اما تو بدان
از آن تمامِ منِ روزگاران نجیب،
دگر خبری در من نیست ،
تو بگو ،
ای همیشه نازنین،
از ترس باور این حقیقت عریان من
به کدامین دروغ پناه بَرم؟

مجتبی دادوند
خرداد ۱۴۰۱

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *