*در جواب زنده یاد حمید مصدق *
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت*
.
.
*زنده یاد حمید مصدق*
_____________________________
.
.
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت.
.
.
* زنده یاد فروغ فرخزاد *
……………………………………………………………………………………………….
مجتبی دادوند
تو چه بد پنداشتی که من زخم به دل
به تو خندیدم.
من نه به تو که به بختِ بدم,
حسرت دل خندیدم !!
توندیدی به چه شوقی پای به پای توِ دلدار دویدم !!?!
تو نخواندی که چه ها از غم چشمان ِنجیبت شنیدم؟
گذر از تو ؟! گذر از پیر دوان ?!
گذر از شوق دلم ?! یا از مهر ِنگاهت ?!
گذر از که ؟! گذر ازچه ?!!
من نخواستم ,اما همه را من، تک و تنها چشیدم….
.
امروز ،رفتی و هنوز در پس آن جور زمان
گِله از پیر ندارم ,که برفت
گِله از باغ ندارم,که بِمُرد
گِله از سیب ندارم,که نماند
تنها, اندیشه ای نجوا کنان
در پس افتادن هرسیب و درخت
,پس هر پیر دوان ,پس هر خزان باغ
همچنان خِش خِش کُنان میدهد آزارم
که چرا پسر همسایه ی ما،
بازنیامد در روزِ دگر
تا بچیند برایم،
یک سیب ِدگر؟!
مجتبی دادوند
۲۲دیماه ۱۳۹۴