نامه ی شماره دو به جانان-دل-من

جانان ِ دل ِ من!

مرا دوست بدار !
بسان تشنه یی ایستاده در کنار ِدریا
که هنوز هم این خیالِ کویر است
که آرامشش می بخشد!
بسان چَشم براهی که
به شوق ِرسیدن ِمسافرش در آبانِ عریان
گل های بهار را دسته دسته قربانی دل می کند!
مرا دوست بدار !
بسان خنده ی آن نابینایی که تمامِ جانِ نگاهش
در فهم ِ انگشتانش از جهان نهفته ،
یا بسان آن مادرِ آبستنی که
تکرارِ سنگینی ضربانِ دو قلب در جانش را
به شوق دیدن ِنگاهِ کودکِ معصوم ،
ماهها صبوری می کند !
مرا دوست بدار!
بسان آن آفتابگردانِ سرو قامت
که به حیرانی گذر ِ خورشید
رقص ِ بندگی ِ نور را ترنم می کند!
بسان آن گل ِپیچکِ عاشق
که تا پای جان
دست ِ عهد را رها نمی کند
تا که شُکوه عشق را در اوجِ ایثارِ ماندن
هویدا کند!
مرا دوست بدار !
تا پایانِ سوسوی اولین ستاره ی روشن
بی آنکه چشمانت را لحظه یی رها کنی
که من از تاریکی این دنیا
بی چشمان ِ تابان تو می ترسم .
مرا دوست بدار !
دوست بدار که دوست داشتن تو
بُرهان تمام ِ بودن ها و نبودن های دنیای من است !
مرا دوست بدار ای جان، بسان خودت ،
تمام ، زیبا و کامل !

مجتبی_دادوند
۱۸ مهر ماه ١٤٠٠
#مجموعه_نامه‌_هایی_به _جانان_دل_من

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *